قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

یک زرد آلوی بزرگ عجیب


یک زرد آلوی بزرگ عجیب



روزی بود و روزگاری ، در زمان های قدیم میمونی زندگی می کرد که بچه های زیادی داشت.

روزی مامان میمونه برای گردش ، به همراه بچه هایش به چمنزاری رفت.

بچه میمون ها در چمنزار حسابی بازی کردند و خیلی خسته ، گرسنه و تشنه شدند.

برای همین پسر بزرگش را فرستاد تا کمی زرد آلو و میوه های دیگر پیدا کند و برای برادر ها و خواهر هایش بیاورد.

کمی بعد مامان میمونه دید پسرش با کمی موز ، نارگیل ، توت ، توت فرنگی و یک چیز عجیب

برگشت.

او از پسرش پرسید :

این چیز عجیب چیست؟

پسر جواب داد  :

ای بابا ، مادر این یک زرد آلوی بزرگ است که به همه مان می رسد.

ولی مادر هنوز مطمئن نبود.

او با خودش گفت :

اگر این یک چیز بدی باشد چه کار کنم؟ اگر یکی از بچه هایم خورد و مرد چه کار کنم؟ بهتر

است اول خودم امتحان کنم.

برای همین جلو رفت و گفت :

بچه ها بگذارید اول من این را امتحان کنم.

بچه ها هم قبول کردند.

مادر کمی از آن را زبان زد و گفت :

بچه ها آن را نخورید.

آن موقع دختر کوچکش گفت :

برای چه مادر؟

او گفت :

به چند دلیل

1- خیلی داغ بود.

2- زرد بود ولی مزه موز یا زرد آلو را نمی داد.

3- شاید اگر آن را بخوریم اتفاقی برایمان بیفتد.

و ادامه داد :

فعلاً خوراکی های دیگرتان را بخورید.

بعد فکری کرد و با خود گفت :

می گویند آدمی زاد از همه چیز با خبر است.

بهتر است با او مشورت کنم.

بعد به بچه ها گفت :

بیایید ، باید برویم.

چند قدمی نرفته بودند که مردی را دیدند.

میمون مادر جلو رفت و گفت :

ببخشید ، آیا شما آدم هستید؟

مرد جواب داد :

بله ، چه طور مگه؟

میمون گفت :

می خواستم ببینم این چیست؟

چون می دانستم حیوان های جنگل بلد نیستند که این چیست.

مرد خندید و گفت :

از شما متشکرم که ( لامپ زرد ) را به من دادید.

من ماه ها است دنبال لامپ زرد می گردم.

میمون مادر با تعجب گفت :

گفتید لامپ زرد؟

مرد گفت :

بله

و از آن به بعد آن ها نه دیگر لامپ زرد پیدا کردند نه خوردند

نظرات 3 + ارسال نظر
وحید یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 ب.ظ

داستان خیلی جالبی بود
ممنون عزیزم
استفاده از تشابه لامپ زرد و زردآلو برام خیلی جالب بود

ههههههههههههههههه یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

هههههههههههههههههههههههه

بانوی اجاره ای یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 ق.ظ http://wf3.blogsky.com/

اینو دوست داشتم ./

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد