قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

فقط بایک لبخند

آن روز اول مهر بود 

من دور کلاس راه می رفتم و با شاگردان تازه وارد سلام و احوال پرسی می کردم 

ناگهان یکی از آن ها دستش را روی شانه ام فشرد 

برگشتم

لبخند زدم ، اوهم لبخند زد

باهم دوست شدیم 

من فقط با یک لبخند توانستم دوستی بااو را بخرم ، او هم همین طور!!!!!!!!!!

راستی که عجب دوستی عجیبی بود............


نظرات 2 + ارسال نظر
عمه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:13 ب.ظ


قربونت برم لبخندای تو همیشه گیرا و دوست داشتنیه

مریم یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ http://maryamrostami.blogsky.com

الهى قربونت برم گوگولى
آخه مگه میشه کسى خنده هاى تو رو ببینه و به دلش نشینه

مرسی مریم جون خجالتم می دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد