قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

باز باران

باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا

قیصرامین پور- روحش شاد

نظرات 2 + ارسال نظر
وحید جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:20 ب.ظ

ممنون دخترم ؛ این شعر را خیلی دوست دارم ، حس دوران پر خاطره و شیرین دبستان را در من زنده می کند ؛ باز هم ممنون

مریم عمه جان سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:36 ب.ظ http://maryamrostami.blogsky.com

دختر دایى عزیزم آفرین که اینقدر به شعر اهمیت میدى

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد