قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

قلم کوچک من

شعرها ، داستان ها و نوشته های من

a pig can not see

No , i can not see. she is a pig! she can not see , and she don`t like see. her eyes are close , but she wants to try for opening her eyes. she try a day , but she can not open her eyes. a day a pig man go to pig house and pig was happy and open her eyes. oh she was happy more! she likes to see now




دوستان توجه کنید؛این اولین داستان انگلیسی ای است که من به ثبت رسوندم
این داستان در مورد یه خوک است که نمی توند چشماهاش را درست باز کند و ببیند ؛ در واقع نیمه نابینا است
اگر دوستان مایل هستند که داستان را بدونند می تونند آن را ترجمه کنند و اگر دوستان احساس می کنید که داستان غلطی دارد
خوشحال می شم که بهم اطلاع بدید
باتشکر

نظرات 3 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ب.ظ http://sarafeiz2.blogsky.com

آفرین فاطمه جان واقعا عالی بود. خیلی خوشحالم که می تونی داستان انگلیسی بنویسی.

سارا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ

very nice but was, not waz

وحید یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:58 ب.ظ

تلاشت را تحسین می کنم عزیزم ، خوشحالم که چنین پشتکاری داری دخترم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد