دزده | صاحب خانه | پلیس | دکتر |
نام داستان : 1 دزد و 3 بره کوچولو | شخصیت مهم : صاحب خانه | گروه سنی : 3 تا 5 سال | نویسنده : فاطمه پوراسماعیلی |
به نام خدا
در زمان های قدیم ، 1 ![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
بود که همیشه می خواست 3 بره کوچولو را بدزد.
روزی از روز ها دلش را به دریا زد و می خواست 3 بره کوچولو بدزد که
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
سر رسید.
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
3 تا بره کوچولو را برداشت و دوید ، حالا
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
بدو و
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
بدو.
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
آنقدر سریع دوید که
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
جا ماند.
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
گریه کنان پیش
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/029.gif)
رفت و گفت : 3 بره ی نازم را
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
دزدید و در رفت
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/029.gif)
گفت : حالا ناراحت نباش . 3 روز دیگه بیا ، اگه اون را دستگیر کردم می دمش به تو.
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
3 روز بعد آمد و دید که
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/029.gif)
خوب و مهربان
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
را دستگیر کرده.
آنوقت خواست که 3 تا بره اش را پس بگیره ولی دید که
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
ناقلا 3 تا بره اش را درسته قورت داده.
آنوقت همراه با
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
ناقلا رفت پیش
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
.
آنوقت با گریه گفت : فدات بشم
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
جون ای
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
مهربان
این آقا
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
بلا این آقای ناقلا
بره هام را دزدیده بعد هم درسته خورده
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
گفت : باشه برو و غصه نخور. 3 روز دیگه بیا ، اگه تونسته بودم بره ها را از توی شکمش در بیارم می دمشون به تو.
بعد هم
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/015.gif)
با یه عالم زحمت ،
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/011.gif)
را عمل کرد و بره کوچولو ها را از توی شکمش در آورد.
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
هم 3 روز دیگه آمد و با دیدن بره کوچولو هاش ، خوش حال و سرزنده ، با بره کوچولو هاش ، به خونه برگشت.
پایان
موفق باشی
16.6666665298513.83103379835سلام
با « آموزش طراحی فرش » آپم
منتظرتم
قربونت برم الهی چه داستان قشنگی بود نکنه اینم از خودت بود شیطون خانوم؟![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/042.gif)
بله ، از خودم بود عمه فائزه
خیلی داستان قشنگی بود بابایی
مخصوصا اینکه از شعر هم استفاده کرده بودی و چه شعرهای قشنگی هم بود
آفرین دختر گل
سلام فاطمه جون![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/012.gif)
خیلی مطلب قشنگیه وباریکلا به این ابتکارت
راستی دلم برات خیلی خیلی تنگ شده
امیدوارم زود ببینمت
ممنون زهرا جون
4
من هم امیدوارم
سلام فاطمه جون.عزیزم تو خیلى هنرمندى که میتونى این داستان هاى قشنگ رو از خودت بگى.من به داشتن دختر دایى گلى مثل تو افتخار میکنم.بازم از این داستان ها برامون بذار.
سلام
متشکرم مریم جان
وای خدا شکلکاشووووووووووو
خیلی عالیه داستانت
ممنون سعیده خانم
فاطمه جون خیلی خوشحالم که داستانهای به این قشنگی رو خودت می نویسی.
امیدوارم موفق باشی![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
تنکس فر یو سارا