No , i can not see. she is a pig! she can not see , and she don`t like see. her eyes are close , but she wants to try for opening her eyes. she try a day , but she can not open her eyes. a day a pig man go to pig house and pig was happy and open her eyes. oh she was happy more! she likes to see now
دوستان توجه کنید؛این اولین داستان انگلیسی ای است که من به ثبت رسوندم
این داستان در مورد یه خوک است که نمی توند چشماهاش را درست باز کند و ببیند ؛ در واقع نیمه نابینا است
اگر دوستان مایل هستند که داستان را بدونند می تونند آن را ترجمه کنند و اگر دوستان احساس می کنید که داستان غلطی دارد
خوشحال می شم که بهم اطلاع بدید
باتشکر
آفرین فاطمه جان واقعا عالی بود. خیلی خوشحالم که می تونی داستان انگلیسی بنویسی.
very nice but was, not waz
تلاشت را تحسین می کنم عزیزم ، خوشحالم که چنین پشتکاری داری دخترم